آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

خاطرات 25 ماهگی

سلامممممممممممممممم. خیلی ناراحتم که تا همسری میاد و میریم شمال فرصت و موقعیت آپ کردن وبلاگ رو پیدا نمیکنم. ایشاللا زودتر این ماموریت همسری تموم بشه و ما ازین خونه به دوشی راحت بشیم. خوب بریم سراغ اصل مطلب که آرشیدای گلم هست. 12 فروردین رفتیم شمال و 13 هم یه مهمون کوچولو داشتیم. پارمیدا کوچولو اومد پیشمون. به این دوتا که خوش گذشت به ما بزرگترها هم طبیعتا بله. بعدش هم چند روزی خونه باباجون بودیم و چند روز هم خونه خودمون و به سرعت برق و باد مرخصی همسری تموم شد و اومدیم تهران. امروز صبح هم که 31 فروردین و روز زن هست بابایی عزیزمون رفتن از پیشمون. راستی کادوی روز زن هم آرشیدا برام دوتا عروسک دختر و پسر پو گر...
31 فروردين 1393

تولد 2 سالگی عشقم

امروز عشق مامان 2 سالش تموم میشه. دو ساله گذشته و 9 ماه قبلش عین فیلم از جلوی چشمم رد میشه. بارداری شیرینم ، انتظار تولدت ، استرسهای سلامتیت و کی دنیا اومدنت و بودن باباییت پیشم تو اون شرایط سخت. بدنیا اومدنت و دردها و افسردگی بعد از زایمان تو 10 روز اول تولدت. سختترین روزها برام همون 10 روز اول تولدت بود.( به اندازه 10 سال زندگیم اشک ریختم.) شیطنتهات، نخوابیدن هات، چهار دست و پا رفتن و راه رفتنت، اولین کلمات و اولین جمله هات، اولین شعرهات.... حاضر جوابی ها و بلبل زبونی هات. مریض شدنت و اون ویروس لعنتی که دهنت رو پر آفت کرده بود و سه شب تو تب میسوختی و تا صبح تو خواب پاشویت میکردم و ازینکه نمیذاشتم بخوابی کلافه شده ...
12 فروردين 1393

اولین روز سال 93

اولین روز سال 93 رو با دیدار اهل قبور آغاز کردیم. صبح یکم فروردین من و آرشیدا و عزیز و پدر جون به بهشت زهرا رفتیم و سر مزار پدربزرگ و مادر بزرگ و مادر پدربزرگ مادریم رفتیم. دلم از نبودنشون گرفت . جاشون بین ما خیلی خالیه . دومین نتیجشون رو ندیدن و رفتن.  آرشیدا از نعمت وجود پر برکتشون محرومه. عصر هم به خونه خاله مینا اینا رفتیم و شام هم اونجا بودیم. آرشیدا طبق معمول حسابی شیطنت کرد و من از کاراش حسابی حرص خوردم. برای اینکه یکم بشینه و شیطونی نکنه مجبور شدم گوشیم رو بهش بدم و اونم کلی با پو بازی کرد و کارم نتیجه بخش بود. شب هم توی راه برگشت نزدیکای خونه خوابش برد و اومدم گذشتم توی رختخوابش و تا 9 صبح خوابید. ا...
2 فروردين 1393
1